کیان جونکیان جون، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره
یکی شدن منو بابایییکی شدن منو بابایی، تا این لحظه: 15 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

کیان، امپراطور زمستان

7 ماهگی هم مثل برق گذشت و تو شیرین تر از قبلی

جوجه کوچولو اینجا 7 ماهت تموم شده و تو برای ما هر روز عزیز و عزیز تر میشی. نازنینم وجود تو نعمتی از سوی خداست که ما رو تا همیشه مدیون خودش کرده. همیشه شاد و برقرار باشی... دلم نیومد از گهواره دوباره عکس نذارم. خیلی با مزه هست... این تابلوی سه تیکه رو وقتی که هنوز خدا تو رو به ما نداده بود و از تو هیچ خبری نبود مادر جون برات گرفته بود که خیلی دوستشون داری و نگاشون میکنی و میخندی. اینجا وقتی مشغول بازی بودی صدات کردم که دوربینو نگاه کنی... یه هندونه خوردنی تو فصل پاییز... مشغول بازی. اسباب بازی ها رو به میز میکوبی تا صداشون در بیاد وهمه رو این طرف اون طرف پخش میکنی، یعنی عاشقتم عزیزم بعضی روزها که کارم زیاده ...
30 مهر 1392

دیگه کریر برات بزرگ شده

عزیزم شما بچه ها چقدر زود بزرگ میشید. 5 ماه دیگه یک سالت تموم میشه. اصلاً باورم نمیشه. انگار همین دیروز بود که با احتیاط بغلت میکردم تا نیفتی چون خیلی کوچولو بودی. الان تو کریر دیگه جا نمیشی. خیلی راحت خودتو از کریر میندازی بیرون و این میتونه خطرناک باشه. امروز کریر رو جمع میکنم چون دیگه برات مناسب نیست. میگی نه !!! برو ادامه مطلب ببین داری از تو کریر میوفتی بیرون. برات کوچیک شده... ...
30 مهر 1392

کیان دالی دالی میکنه

سلام کیان عزیزم. الان تو 8 ماه هستی. از زمانیکه بچه تر بودی ما باهات دالی بازی میکردیم. اول ها عکس العملی نشون نمیدادی. کم کم که بزرگتر شدی فقط نگاه میکردی و بعد ها برامون میخندیدی. امروز صبح که مامانی داشتم درس میخوندم و جزوه جلوم بود دیدم اومدی پشت برگه جزوه طوری که سرتو نمیدیدم و بعد از یک طرف سرتو خم کردی و منو دیدی و خندیدی. همون شد دیگه، نذاشتی صفحه رو تموم کنم. مرتب خودتو اون پشت قائم میدادی و از گوشه سرتو میاوردی بیرون و منو نگاه میکردی و میخندیدی. منم دالی دالی میگفتم و باهات میخندیدم. قربون اون چشمات برم این روزا انگار میخوای سرما بخوری. از دو روز پیش حس کردم سرت داغ شده وتب داشتی و نه بغل کسی میموندی نه میتونستم تو رو تنها ب...
30 مهر 1392

امروز صبح

امروز صبح کیان منو از خواب بیدار کرد. چجوری؟؟؟؟ با صدای دستهای کوچولوش. مثل آدم بزرگها دست میزد و میخندید. این روزا کیان میتونه تقریبا بشینه و با اسباب بازیهای جلوش بازی کنه. وقتی با بابایی داریم بر میگردیم خونه، بابایی کیان جونو  جلوی خودش پشت فرمان ماشین ایستاده نگه میدارو کیان فرمانو محکم میگیره گهگاهی هم دستشو مثل باباش میبره برف پاک کن رو روشن میکنه یا آب میپاشونه رو شیشه.دنده زد ن رو هم ا ز بابایی حین رانندگی یاد گرفتی  ولی چون هنوز برات سفته نمیتونی جابجا کنی. دیگه بگممم.... دستاتو میگیرم راه میری. لبه پله رو میگیری و نیمه ایستاده میشی ولی چون هنوز خوب نمیتونی بشینی و ازطرفی میترسم با سر روی سرامیک بیفتی نمیذارم ادامه بدی. د...
30 مهر 1392

مصرف دارو در کودکان : چه دارویی و چه مقدار به چه سنی داده شود...

مصرف دارو در کودکان را در ادامه مطلب بیابید (مورد توجه مامان باباها)     مصرف دارو در کودکان ۱ -حجم تقريبی شيشه های   دارو وقاشق ها شيشه کوچک: ۶۰ ميلی ليتر مثل شربت استامينوفن شيشه متوسط: ۱۲۰-۱۰۰ ميلی ليتر مثل اکثر آنتی بيوتيکها شيشه بزرگ: ۲۴ ۰ ميلی ليترمثل شربت آنتی اسید قاشق چايخوری: ۵/۲-۲ ميلی ليتر قاشق مرباخوری: ۴-۳ ميلی ليتر قاشق غذاخوری: ۹-۷ ميلی ليتر قاشق سوپ خوری ۱۲-۱۰ ميلی ليتر نکته:۱ميلی ليتر=۱سی سی=۱سانتی متر   مکعب ۲-طرز مصرف داروهای   رايج درکودکان نام دارو اشكال دارويي مقدار مصرف ملاحظات ...
19 مهر 1392

ماهی کوچولوی مامانی

سلام م م م م . ببخشید که هر روز میومدین و مطلب جدیدی نمیدیدین. این روزا مشغله زیاد دارم. هم میخوام یه خورده درس بخونم که اگه تو کنکور قبول نشدم حداقل درصدهام صفر نباشه، هم اینکه ترجمه باید کنم. از طرفی هم که کارهای خونه وغذا و آشپزی و لباس شستنو...بالاخره از همه مهمتر نگهداری از ماهی کوچولومون. این روزا کیان جون خوب خوب سینه خیز میره مثل جت، کافیه چشم ازش بردارم  تو هر جایی سرک میکشه  همه تزیینی ها رو کم کم دارم جمع میکنم. گل ها رو بردم تو راه پله. در رو هارو با پشتی و بالشو هر چی که دستم بیاد میبندم که یه وقت این ماهی کوچولو سر نخوره. خیلی شیطون و بلا شدی. عاشق آواز بَ بَ یا مَ مَ گفتنتم. وقتی با اسباب بازیهات داری بازی میکنی وا...
17 مهر 1392